محل تبلیغات شما



بخشی از کوه دماوند وقفی شد / سند یک برش از کوه دماوند به‌نام سازمان اوقاف ثبت شد / این برش، یک یازدهم کل کوه است / این بخش از دامنه آغاز می شود و تا قله ادامه دارد این تصمیم را نمی دانم کجای دلم بگذارم. دماوند یک نماد است. نماد ملی ایرانی، مگر می شود وقفش کرد؟ این چه سیستم فشل و نابودگری است
آدم گاهی در وطنش احساس غربت می کند. آدم مگر ازدنیا چه می خواهد؟ دنیایی که مثل طناب بازی شده است، غرب از یک سمت آن را می کشد و شرق هم یک سمتش را و من در وطنم احساس می کنم، آن ربان قرمز وسط طنابم. چه در تیم بازنده باشم و چه در تیم برنده، سرانجام روی زمین خواهم افتاد. آدم مگر از دنیا چه می خواهد؟ یک گوشه امن، بدون برنده یا بازنده بودن. جایی که خودش را در خودش تماشا کند، بخندد و یا حتی گریه کند. چون کودکی در آغوش امن مادرش، دلخوش به زمان حال باشد.
از فروشگاه والمارت تورنتو لایو داد. در حال صحبت کردن بودیم. در قسمت میوه ها و سبزیجات داشت دنبال هویج می گشت که یک هو گفت: اِ اِ چرخ دستیم کو؟». چرخ دستیشش را برداشته بودند. من از خنده غش کرده بودم. او هی می گفت: بلند نخند روی اسپیکری. روی اسپیکری. نخند. نخند دختر» . اما من روی زمین ولو شده بودم. خیلی صحنه خنده داری شده بود. هنوز هم که یادش می افتم، خنده ام می گیرد. روز اول
دل تنگی برای جایی که روزی نوشتن را از آنجا اغاز می کنی، تصادفی نیست، یعنی باید یک سری اتفاق ها بیفتد، تیری به جایی بخورد، پایی به زمینی نرسد و چیزی برای گفتن باشد. من اینجا آمدم، چون باید بنویسم. نه در فیس بوک و نه در شبکه های اجتماعی دیگر، که نه مجبور باشم نصب کنم و نه مجبور باشم عکسی را بازگذاری کنم. مرگ ها و تولدهای فراوانی رخ داده است. مرگ زن و مرد کوهنورد. آدمهایی که درطبیعت گم شده اند.
حاجی بابا، مرد. پدر پدرم. غروب جمعه 16 فروردین. هفته پیشش به ملاقاتش رفته بودم. بیمارستان خاتم النبیا، بخش مراقبتهای ویژه. یک سالن بزرگ پر از ادمهایی که نود درصشان مسن بودند. وقت ملاقات فقط نیمساعت بود. دس ت راستش را بوس کردم، صورت و سرش را بوس کردم. در گوشش گفتم، حاجی بابا برو، اینجا مانده ای که چه کنی. برو پیش عمو. این دنیا چیزی جز زجر نیست. چیزی جز ظلم مکرر پیدا نمی کنیم. خوبی ها هستند اما کم رنگ، مثل خودکاری که جوهرش نامرئی است.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمه معلم